-
54
شنبه 4 تیرماه سال 1390 23:39
غم ! صدای « زنگ تلفنی » است که تو شماره گیری کرده ای. چند وقتی است عجیب « خوشحالم » ! انگار شماره ما را گم کرده ای.
-
53
جمعه 13 خردادماه سال 1390 18:19
وقتی کسی را دیوانه وار دوست داریم ... وقتی از تمام تنفس هایمان بی قراری می بارد... اضطراب میچکد... وقتی تپش میگیرد ، قلب از« تصور نزدیک بودن او» ... تنها «تصور » نزدیک بودن او ... وقتی می لرزند زانوان از تلاقی دوچشم ، چشمان ملتمس و « ذلیلانه » لرزان ما و ... چشمان مبهم « محبوب دور از چنگ » ... وقتی که نمیتوان ابراز...
-
52
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 12:23
گاهی اینقدر عصبانی میشوم... لابد از دست تو ... اینکه میبینم اجازه میدهی کالای فروشی هر دکانی شوی . فکر دل ما را نمیکنی که این چنین « بازیچه دکان داران » میشود؟ « یا راحم من استرحمه ! » « ای کسی که رحم می کنی بر کسی که طلب رحم تو را دارد »! به این بازی خوردگان « خسته و زخمی» رحمی کن !
-
51
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 05:03
« ثانیه های بی تو » به خاکستری میماند ، که مدتی « خاطرات نوازشهای تو را » میپوشاند... ... نمیدانم تا کی طول میکشد ؛ تا همیشه خاموش شود « طهارت های باتو بودن » . ولی هنوز هم ؛ گاهی که بی مهابا زیر و رو میکنم ، این خاکسترهای روزمرگی را - لابد به جستجوی سوالی - هنوز هم گرمی سوزاندن دارد ! انگار هنوز هم منتظری ...! انگار...
-
50
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 19:30
به نام تو « هزار هزار» مناسک میگزارند ! یکی در مکزیک عاشقانه «سر میبرد» ، آخرین گوساله گوشتین قبیله را ؛ آن یکی به زانو میرود تا جایگاه فلان « باکره الوهی نشان » ! یکی در ژاپن ، لخت میشود در سرمای زمستان ، که طهارت یابد از شستشوی آب دریا . یکی در هند تفاله گاو به سر روی خود می مالد ، که هر چه بیشتر یکی شود ، به آنچه...
-
49
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 10:21
می بینی ...! باز پاره لباسم و خاکی شمایل ! می بینی ...! باز زانوانم زخم است و گونه هایم چنگ خورده «گل آویزی کودکانه »با کودکان ! می بینی ...! باز اشکهایم روان است ... هق هق کنان از دعوای کوچه بازار دنیا ... حسرت زده اسباب بازی کودک همسایه... پاره لباس و خاکی شمایل ! می بینی ...! باز تویی که غروبها ، «تکراری ترین غمهای...
-
48
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 18:44
به یاد داری این صدا را ...! بدون درد نشنیده ای اش ... حق داری ! ببین که هم « بی دردم » و هم « بی صدا » ...! بی درد و بی صدا ،« بشنو » ما را.
-
۴۷
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 23:30
شبهایی سراسر شادی و سرمستی! شبهایی پر از نا امیدی و تاریکی! عمری به طولانی سوزش پنی سلین. نسبت لحظات من با خالق زمان چیست ؟ از کدام دریچه معرفت نگاه کنم به آسمان و بخوانم محبت تو را ، که ای آنکه« نا خواسته » ، اجابت حیات کردی ... در ساعت« غم بنده خود » کجای چتر اجابتت شامل «خیره سری های » او میشود؟ سرزنش میکنی ؟! بعید...
-
۴۶
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 23:25
عالمت به گونه ایست که به راحتی میتوان بی خیالت بود و بی خیالت ماند. دلها به گونه ایست که ... آنی نمیتوان بی خیالت بود و بی خیالت ماند. انگار به همین خاطر است که ... بازاری دارد صداهای بلند دنیا ...و تصاویر هزار رنگ ... که ولو ساعتی خفه میکند « گریه دل قنداقه پیچ بشر » را ... اگر چه ولو به « دقایقی » قبل از « مرگ خواب...
-
۴۵
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 03:14
تا قیامت که درگوش ما از نبود تو بگویند ... با هر کلام و ذکاوتی که ببافند فلسفه حیات بی تورا.. . آخر شب سر به بالش مهرت میخوابیم . آجر آجر دلمان با گل خاطرات آغوش تو خانه شده . زیر سایه سقف کوچک مان نشسته ایم. چه خوش سایه ایست. چه خوش سایه ایست.
-
۴۴
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 03:10
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 احمقانه است ! ولی دوست دارم مجسم کنم احساست را... ولو خدایت بنامند ... زمانی که لطافت موسیقی باران را اراده کردی. اراده کردی ... حرارت گونه ها را... ترکیب رنگ چشم ها را... رقص وشعف برگها را در لمس شهودی باد نامرئی ... طبع ها را ... طبع هایی که...
-
۴۳
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 01:04
با تو مینشینم و میخوانم « ادله نفی کنندگان وجود نازنین تورا» ! چه زیبا مینویسند و چه هوشمندانه انکارت میکنند. انگار که قدم به قدم و خط به خط تو یاریشان داده ای! انگار که بر خود فرض کرده ای ؛ که هیچ محتاجی را بی مساعدت نگذاری ... ... ولو برای شکستن شیشه های خانه ات. چه با محبت نگاهشان میکرده ای ، زمانی که مینوشتند از...
-
۴۲
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 12:23
به یاد داری بر قله کوهی بودم ... -بزرگ برای من و کوچک برای تو- ؟! به یاد داری که « صاقانه » خواستم از تو ، پروازی بدون « بازگشت » را ؛ -صداقتی ، « زلال » برای من و « خام » برای تو- ؟ ! هبوط کردیم برای « پختگی » ... اما ُ٬ سوختیم و خاکسترمان هم دیگر ، به گرد پای قله نوردانت نمیرسد ! خامی « کودکانمان » زیباتر نبود ؟!
-
۴۱
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 12:20
اینکه تو میخوانی «اشکهای قلمم » را ... اینکه تو میخوانی و باور میکنی... اینکه « نظر میدهی» با « لرزاندن » دل من... ... کافیست برای «کوچکی محض »، «گم شده در کهکشان راه شیری» ! چقدربزرگم من . چقدر با تو بزرگم من. یا رفیق من لا رفیق له.
-
۴۰
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 00:14
ما ادعاهای بی ستونیم ! لرزان و بی تحمل ! سقفی از سایه ٬ بر سر هیچ مظلومی از نان خورانت نیستیم. به کارت نیامدیم و نخواهیم آمد. سربارت بوده ایم و بی منفعت و... تا کی به رومان نیاوری و تاکی پذیرای مهمانی باشی ، که 70 سال قصد خوردن و خوابیدن دارد. گاه خجالت میکشیم . ولی زود از یادمان میرود . انگار تو از یادمان میبری ؛ که...
-
۳۹
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 04:21
چه تصوری باید از غضب تو داشته باشم ؟ از ورای تشر های گاه بی گاه آیه هایت ، از ورای وعده های عذاب سفیرانت ، ازلابه لای بلاهای زمین و آسمانت ، ... چرا من باور نمیکنم غضب تورا ؟ البته هیچ گاه اخم های مادرم را هم باور نکردم. دست محبتت برای من رو شده ... سیلی هایت را برای کسی نگه دار ، که شعور درک اخم تو را داشته باشد . من...
-
۳۸
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 04:03
عزیز من ! تو ریسمانِ تسبیحِ شادی های من بوده ای و هستی. بی تو ، لحظاتی هستم ،بی اتصال. لحظاتی سرگردان وغلطان در زیر دست و پای افکار بی ملاحظه قرنها سعی و خطای انسانیت غرق نسیان . حبل محبت تو، گره میزند استعدادهای مروارید گونه کوچک مرا . تو ریسمان لحظات منی. شاد باشند یا غمگین. همه با هم« تسبیح » تواند. شاد باشند یا...
-
۳۷
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 04:02
« یا من اذا سئله عبد اعطاه » آنانکه تورا شناخته اند میگویند ؛ منتظر خواسته بنده ات هستی ، برای عطا کردن. مشکوکانه مینگرم و باور نمیکنم ... با یاد شکلات هایی که از من دریغ کردی. این چند شکلات نداده ات ، تنها خاطره بنده قدرنشناس است ؛ از سالها محبت و محبت تو.
-
۳۶
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 04:00
دل غمگین میشود. و جز حقیقت دست تو ، هیچ مجازی قانعش نمیکند . ضد سرقت است و تشخیص میدهد کلید های دروغین را. اگر چه عالمی در حال هل دادن این مرکب بی سواراست برای دزدیدنش ... ولی هنوز منتظر صاحب خود مانده است و سرناسازگاری دارد با این رانندگان ناشی !
-
۳۵
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 22:50
در کلاس فلسفه ؛ وقتی شنیدم که ابدی خواهم بود ، تمام تنم گرم شد ازمحبت تو . چه خوب که همیشه رودر رو ، تشکرم را میشنوی ! این شنیدنت ، این همیشه شنوابودنت، چه لذتی دارد . یک ابدیت لذت ؛ یک ابدیت من و تو ؛ یک ابدیت شنیدنت ... چه لذتی دارد. یا سمیع الدعا .
-
۳۴
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 22:59
ازتصورخود در طول تاریخ ، گم میشوم و ناپیدا ! قدم زدن در قفسه های کتابهای نخوانده ، احساس حقارت را به استکان دلم مینوشاند. چقدر کوچکم ! چقدر نا پیدا ! اگر این دو رکعت توجّهت به ما نبود ... دق میکردیم ، از موقتی بودنمان... ...از ثانیه عمرمان درقیاس عمر سنگ و ستاره. انت الدائم و انا الزائل ...
-
۳۳
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 03:13
گلایه کردیم و غر زدیم ! بیدردمان کردی و ... این روز ها بهانه ای نیست که بردر خانه ات خیمه زنیم . نه دل ِدرد طلبیدن داریم و نه کوهی از قساوت ... تا فراموش کنیم ، لذت هم کلامیهایمان با تو را ! امشب با این بهانه تا صبح ؛ گلایه میکنم ! کافی است برای نگاه تو یا نه ؟!
-
۳۲
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 23:43
تقصیر ما بود یا تو ؟! « اینکه باورمان شده ؛ بعد ازهر گناهی ، نوازشی درانتظارمان است»! درباز کن ؛ طلبکار هزارسال ، نوازشت آمده !
-
31
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 23:27
تولد ما ، قرین ناله بود . از همان اول راه ،دل تنگت شده بودیم. کودکانه گریه خواهیم کرد و این بار فریب آغوشهای " زود گذر "، را نخواهیم خورد . ولو به صداقت و گرمی "مادران " باشد. تا دست "لحد "بر گونه مان نکشی ، اشکاهامان جاری خواهد بود.
-
30
شنبه 17 مهرماه سال 1389 23:51
دو رکعت وبلاگ ، نذر نگاهت میکنم ، ... الله اکبر !
-
۲۹
جمعه 16 مهرماه سال 1389 02:06
چهل روز هدیه کردی به موسی ؛ آنچه را که ، یک ابدیت ، میتوانم از تو بخواهم ! یک ابدیت به تو خواهم گفت : «عزیز من » ! «عزیز من » ! «عزیز من » ! ... قله قبرم ، « طور » من خواهد بود ! " فارحم ،من راس ماله الّرجی "
-
۲۸
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 11:39
از ترس نیست ؛ رعایت حرمت مادران ! ... ای عزیز تر از مادر ! چقدر میترسم از لطافت تو !
-
۲۷
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 23:10
دیگر حماقت نخواهم کرد . این بار با « اهل بیت » ٬ به خواستگاریت خواهم آمد !
-
۲۶
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 02:04
گفتی : « ربکم غفور الرحیم ». گفتند : « انِّ عذابه الیم » . حیف از نازنینی تو و این بی سلیقه ها !
-
۲۵
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 01:52
عزیز مادرانمان هستیم. همیشه و در همه حال ! نشانه ای، که چشم انتظاری توبر بازگشتمان را ، باور پذیرمیکند. چشم انتظاری تو ؟! همیشه و در همه حال ؟! چه دیر باورشده ایم !