« هوار ثانیه های زیر خاکستر »

ثانیه های باتو بودن ، مثل زغال مدفون شده زیر خاکستر -خاکتسر ساعات بی تو بودن - بالاخره میسوزاند !

« هوار ثانیه های زیر خاکستر »

ثانیه های باتو بودن ، مثل زغال مدفون شده زیر خاکستر -خاکتسر ساعات بی تو بودن - بالاخره میسوزاند !

50

 به نام تو « هزار هزار»  مناسک میگزارند  !


یکی در مکزیک عاشقانه «سر میبرد»  ،  آخرین گوساله  گوشتین قبیله را ؛ آن یکی به زانو میرود تا جایگاه فلان « باکره الوهی نشان » ! 

یکی در ژاپن ، لخت میشود در سرمای زمستان ، که طهارت یابد از شستشوی آب دریا .

یکی در هند تفاله گاو به سر روی خود می مالد ، که هر چه بیشتر یکی شود ، به آنچه که« نشانی از تو میداند» ! 

یکی در آمریکا به نام تو  «که مسیحش می نامد»  ، مار به دست و گردن می پیچد ،‌که اثبات کند تو هنوز دوستش داری؛  تو هنوز حامیش هستی! 

یکی پیاده دو ماه راه می رود   تا زیارت کند معبدی را که ... 


می بینی ...


 چقدر عزیزی !


می بینی ...


چقدر  گرفتاریم ! 

نظرات 6 + ارسال نظر
ترانه پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ق.ظ


گرفتاری ام،
گرفتاریمان،
فقط به این خاطر است که گوشهایمان را محکم گرفته ایم تا نشنویم صدای تو را که به داود گفتی:"صدای این کرم میان سنگ درون دریا را هم میشنوی..."
و ما چقدر بیچاره ایم که گوشهایمان را گرفته ایم...
که حتی اگر بشنویم هم باورمان نیست...
چقدر بیچاره ام که دربه در افتاده ام دنبالت تا پیدایت کنم و داد بزنم تا شاید صدایم را بشنوی...


لالغ پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ

تاثیر میرچا الیاده بر روی این نوشته حاکی از آن است که خیلی سرخوشی
خدایا افسارم را به تو می سپارم اگر قبول نمی کنی به حسینت
خیلی افسار گسیخته شده ام
رهایم مکن
دلداده افسار گسیختگان وحشی مفلس و در عین حال عاشق
روی ماهت را میبوسم

نازنین پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ

موافقم.
واقعا گرفتاریم!
یعنی چه کنیم با این جماعت...

سحرخانوم دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://gahname.blogfa.com

مدتی وبلاگت رو نخونده بودم. الان که اومدم و خوندم واقعا حیرت زده شدم. فوق العاده بود. خصوصا این پست. آفرین.

سرگشته دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ب.ظ http://bikaranegy.blogfa.com

یکی هم شب و روز درس میخواند تا شاید از لابلای این کتاب ها تو را در یابد ....
هزار بار برهان وجودی را سبک سنگین میکند تا شاید گوشه ای از محبت تو را دریابد ....
هزار بار تا لبه ی پرتگاه شک میرود و با جانی نیمه جان (شاید) بر می گردد ...
میبینی چقدر عزیزی ...

سالمینا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://salmina.blogno.ir/

سلام

جدا قابل تامل بود

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد