« هوار ثانیه های زیر خاکستر »

ثانیه های باتو بودن ، مثل زغال مدفون شده زیر خاکستر -خاکتسر ساعات بی تو بودن - بالاخره میسوزاند !

« هوار ثانیه های زیر خاکستر »

ثانیه های باتو بودن ، مثل زغال مدفون شده زیر خاکستر -خاکتسر ساعات بی تو بودن - بالاخره میسوزاند !

۴۳

    با تو مینشینم و میخوانم « ادله نفی کنندگان وجود نازنین تورا» !‌

    چه زیبا مینویسند و چه  هوشمندانه انکارت میکنند.

    انگار که قدم به قدم و  خط به خط  تو یاریشان داده ای! 

    انگار که بر خود فرض کرده ای ؛  که هیچ محتاجی را بی مساعدت نگذاری ...

    ... ولو برای شکستن شیشه های خانه ات.

     

    چه با محبت نگاهشان میکرده ای  ،  زمانی که مینوشتند از " توهم خدا " !

۴۲

    به یاد داری بر قله کوهی بودم ...

    -بزرگ برای من و کوچک برای تو-  ؟!

     

    به یاد داری که « صاقانه »  خواستم  از تو ، پروازی بدون  « بازگشت » را ؛‌

    -صداقتی ،  «زلال »  برای من و  « خام »  برای تو- ؟ !

     

    هبوط کردیم برای « پختگی »  ...

    اما  ُ٬ سوختیم و خاکسترمان هم دیگر ،  به گرد  پای قله نوردانت نمیرسد !

     

    خامی « کودکانمان » زیباتر نبود ؟!

     

۴۱

اینکه تو میخوانی «اشکهای قلمم »  را ...

اینکه تو میخوانی  و باور میکنی...

اینکه « نظر میدهی»  با  « لرزاندن »  دل من...

...

 

کافیست برای «کوچکی محض »، «گم شده در کهکشان راه شیری» !

چقدربزرگم من .

چقدر با تو بزرگم من.

 

یا رفیق من لا رفیق له.