« هوار ثانیه های زیر خاکستر »

ثانیه های باتو بودن ، مثل زغال مدفون شده زیر خاکستر -خاکتسر ساعات بی تو بودن - بالاخره میسوزاند !

« هوار ثانیه های زیر خاکستر »

ثانیه های باتو بودن ، مثل زغال مدفون شده زیر خاکستر -خاکتسر ساعات بی تو بودن - بالاخره میسوزاند !

52

گاهی اینقدر عصبانی میشوم...

لابد از دست تو ...


اینکه میبینم اجازه میدهی کالای فروشی هر دکانی شوی .

فکر دل ما را نمیکنی که این چنین « بازیچه دکان داران »  میشود؟



  «  یا راحم من استرحمه ! »

« ای کسی که رحم می کنی بر کسی که طلب رحم تو را دارد »!


به این بازی خوردگان  « خسته و زخمی» رحمی کن !






51

  « ثانیه های بی تو »  به خاکستری میماند ،  که مدتی  « خاطرات نوازشهای تو را »  میپوشاند...

...


نمیدانم تا کی طول میکشد ؛ تا همیشه خاموش شود « طهارت های باتو بودن »  .

ولی هنوز هم ؛  گاهی که بی مهابا زیر و رو میکنم  ،  این خاکسترهای روزمرگی را - لابد به جستجوی سوالی -


هنوز هم گرمی سوزاندن دارد !


انگار هنوز هم منتظری ...!

انگار هنوز هم باور داری به بازگشت « بی مروت بنده خود» !




  « یا مومن! »

  « ای کسی که باور داری به آفریده های خود » 



50

 به نام تو « هزار هزار»  مناسک میگزارند  !


یکی در مکزیک عاشقانه «سر میبرد»  ،  آخرین گوساله  گوشتین قبیله را ؛ آن یکی به زانو میرود تا جایگاه فلان « باکره الوهی نشان » ! 

یکی در ژاپن ، لخت میشود در سرمای زمستان ، که طهارت یابد از شستشوی آب دریا .

یکی در هند تفاله گاو به سر روی خود می مالد ، که هر چه بیشتر یکی شود ، به آنچه که« نشانی از تو میداند» ! 

یکی در آمریکا به نام تو  «که مسیحش می نامد»  ، مار به دست و گردن می پیچد ،‌که اثبات کند تو هنوز دوستش داری؛  تو هنوز حامیش هستی! 

یکی پیاده دو ماه راه می رود   تا زیارت کند معبدی را که ... 


می بینی ...


 چقدر عزیزی !


می بینی ...


چقدر  گرفتاریم ! 

49

می بینی ...!

باز پاره لباسم و خاکی شمایل !

می بینی ...!

باز زانوانم زخم است و گونه هایم چنگ خورده «گل آویزی کودکانه »با کودکان !

می بینی ...!

باز  اشکهایم روان است ... هق هق کنان از دعوای کوچه بازار دنیا ... حسرت زده اسباب بازی کودک همسایه... پاره لباس و خاکی شمایل !

می بینی ...!

باز تویی که غروبها ،  «تکراری ترین غمهای عالم»  را آنچنان نوازش میکنی؛  که انگار این «اولین و تنها»  بنده احمق توست که درد دل میکند ، حماقت های کودکانه خلقت را ... 

می بینی...!  

چه خوب که تو می بینی... 

...

یا من بعباده بصیر !



48

    به یاد داری این صدا را ...!

     

    بدون درد نشنیده ای اش   ... حق داری  !

     

    ببین که هم « بی دردم »  و هم  «  بی صدا » ...!

     

    بی درد و بی صدا ،«  بشنو »  ما را.