رئیسمان رفته نیویورک !
خدا قوتی زیبنده ادبمان بود ولی ...!
هنوز هم نوکرانت مزدشان لبخند توست وبس !
مدتهاست لبخندی لمس نکرده دلمان از تو! مدتهاست نوکرت نبوده ایم !
مدتهاست دیگرانم گفتند « خدا قوت » !
...و من همیشه بی حجتم ٬ در برابر زلال جواب های پیش از سوالم !
به یاد داری روزی به خاک ٬ گونه مالیدم و توهم نمودم نوازش تورا ؟!
چرا باورم نکردی ؟!
امروزم را باور نمیکردم !
به انتظار مکر تو باشم و استدراج !
یا به انتظار عفو تو باشم و صعودی بی درد !
چه پنبه دانه شیرینی است برای شتر چموش دل !
هنوز امید وارم !
پیتزا خوردیم با بی معرفتان.
امروزمان هم رنگی نداشت در پیش تو !
تا کی باید به انتظار باشی وباشم.
انگار که مدتهاست ٬ انتظاری هم نیست.
قرار است خانه ای شود ٬رها از تکاثر !
« آیا کسی خوانده یا نخوانده ! »
این سوالی است که مهم نخواهد بود در انعکاس ثانیه های سحر گاه جمعه مهر ماه امسال.
رهایم از تکاثر !